اي همه گل هاي از سرما کبود… !
براي عاشوراي خونين و شهداي سبز آن روز كلامي از فريدون مشيري
اي همه گل هاي از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر، هرگز اين چنين غمگين نيافت
باغ، هرگز اين چنين تنها نبود
تاج هاي نازتان بر سر شکست
باد وحشي چنگ زد در سينه تان
صبح مي خندد خودآرايي کنيد!
اشک هاي يخ زده، آيينه تان
رنگ عطر آويزتان بر باد رفت
عطر رنگ آميزتان نابود شد
زندگي در لاي رگ هاتان فسرد
آتش رخساره هاتان دود شد!
روزگاري، شام غمگين خزان
خوش تر از صبح بهارم مي نمود
اين زمان حال شما، حال من است
اي همه گل هاي از سرما کبود !
روزگاري، چشم پوشيدم ز خواب
تا بخوانم قصه ي مهتاب را
اين زمان دور از ملامت هاي ماه
چشم مي بندم که جويم خواب را
روزگاري، يک تبسّم، يک نگاه
خوش تر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر که دل بستم دريغ
آتش آغوش او خاموش بود
روزگاري، هستي ام را مي نواخت
آفتابِ عشقِ شورانگيزِ من
اين زمان خاموش و خالي مانده است
سينه ي از آرزو لبريز من
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشکِ غم از لب ربود
زندگي در لاي رگ هايم فسرد
اي همه گل هاي از سرما کبود… !
انالله واناالیه راجعون
انالله واناالیه راجعون
عاشورا تكرار شد
تسليت به تمام عزيزان سبز و تسليت به مهندس مير حسين موسوي
راه آزادي از امام حسين ميگذرد
عاشوراي حسيني بر آزادگان حسيني تسليت
امام حسين : اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد
زان یار دلنوازم، شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت، هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت
هرچند بردی آبم، روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت
چشمت به غمزه ما را، خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد، خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی! ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت…
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت
جناب آقاي دكتر علي شريعتي ديگر در عجب نباش!!!
دكتر علي شريعتي جايي اينچنين مي نگارد:
این كه حسین فریاد مىزند – پس از این كه همه عزیزانش را در خون مىبیند و جز دشمن كینه توز و غارتگر در برابرش نمىبیند – فریاد مىزند كه: «آیا كسى هست كه مرا یارى كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ینصرنى؟»؛ مگر نمىداند كه كسى نیست كه او را یارى كند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان مىكند و دعوت شهادت او را به همه كسانى كه براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مىنماید.
ما «هل من ناصر ینصرنى؟» را بي جواب نگذاشتيم و براي استيفاي حق خود به پا خواستيم و در راه خود همچون الگوي زمانه خود آيت الله منتظري يك قدم به عقب نخواهيم گذاشت.
در جايي دكتر شريعتي اينچنين مي نگارند:
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست .
استاد درس اخلاق و زندگي من،به خاطر تمامي درس هايي كه روزانه از شما گرفتم، با تمام ارادتي كه به شما دارم ميخواهم به شما عرض كنم كه:
ديگر در عجب نباش كه ما زير بار شلاق ظلم و ستم زندگي نميكنيم و به پا خواسته ايم ولي همچنان در سوگ مظلوميت حسين و ديگر آزادگان زمانه مي گرييم.
تفالي به حافظ در شب يلدا به ياد آيت الله منتظري
به ياد آيت الله منتظري آن بزرگمرد آزادي خواه و حق طلب ، تفالي به حافظ زدم تا در بلندترين شب سال به سوگ او بنشينيم.
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکن د قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
آن پير فرزانه زنده است چون منتظري يك شخص نبود ، او يك خط مشي روشن و جاودانه است.
آيت الله منتظري حق گوي ثابت قدم، جاودانه گشت.
چقدر سخت است روايت مرگ مردان.
و چقدر وقيح اند نامردان.
اگر كسي دريا را كوچك بنامد كوچك بودن خويش را به نمايش گذاشته است و عظمت آيت الله منتظري به پيشوند و پسوند نامش نبوده و نخواهد بود.
درگذشت آيت الله منتظري در 29 آذرماه ثبت گشت.
درگذشت ابوذر زمانه و پرچمدار قلعه كاوه را به تمامي دوستان تسليت عرض ميكنم.
اندر حكايت جهان پهلوان پوشالي!!!
قهرمان قصه رخشه، که همیشه زین به پشته نه کسی که توی میدون، با کلک دیوا رو کشته
مشكل همين ابتداي قصه ست كه از قهرمان، پهلوان ساختن و از پهلوان، جهان پهلوان ساختن.
از يكي مثل ماها كه هزار خصلت خوب و بد داره كوه استقامت و اسوه سخاوت و ديانت و سعادت و شهامت و …….و هزاران كلمه كه با پسوند ‹‹ ت›› همراه كردند و يك اسطوره غير ورزشي براي همگان ساختند. اسطوره اي كه هم براي نقل و انتقالش نياز به يك تريلي بود كه نيز براي حمل القابش نياز به قطاري بود كه پا به پاي او حركت كند ، دريغ كه گاه و بي گاه اين قطار از حركت باز ميماند.
اسطوره اي شيشه اي كه هر آن بايد منتظر شكستنش مي بوديم و در آخر شكست.
شايد از نظر بسياري از علاقه مندان خيلي قبل تر از اين محروميت به علت دوپينگ ، محبوبيت او ريزش پيدا كرده بود به دلايل مختلف از جمله حضور در مناسباتي كه هيچ سنخيتي با شخصيت او نداشت.
به قول يغما گلرويي:
بگو قصه گوی خسته ! قلمت رو چن فروختی ؟
چن تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی ؟
بگو افسانه نوشتن قیمت چن تا شتر بود ؟
از هجوم چن تا سکه خورجینت همیشه پر بود ؟
توی زورخونه هنوزم یکی شاهنامه می خونه
هنوزم صدای مرشد می پیچه تو قهوه خونه
هنوزم رستم دستان واسه شون یه قهرمانه
جای رخش مثل همیشه خالیه توی ترانه
قهرمان قصه رخشه که همیشه زین به پشته
نه کسی که توی میدون با کلک دیوا رو کشته
قهرمان تو سایه مونده ،کسی قصه ش رو نخونده
پر پروانه ی عشق رو حسرت شعله سوزونده
به هر حال اسطوره سازي و اسطوره شكني از آن ما ايرانيان است و بس ،هر چند در اين مورد قهرمان ما خود بيشتر از اهالي دور و برش خودشكني كرد.
شايد بزرگان نيز طاقت وجود اسطوره را ندارند كه با تصميمات نابخردانه تك تك آنها را قرباني مكنند همانند همين قهرمان قصه ما (حسين رضازاده) و امثال علي دايي و قلعه نويي و….
چه زيبا گفت استاد سخن كه : نشينده اي که بزرگان گفته اند : دوست را چندان قوت مده که اگر روزي دشمن شود ، بر تو دست يابد.»
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
فرامز پايور رفت
تسليت به تمامي دوستداران موسيقي ايراني
با شه ايران سخن گفتن ز آزادي خطاست
چندي پيش با يكي از دوستانم به عشق يادي از اساتيد موسيقي ايران رهسپار گورستان (گنجينه فرهنگي) ظهير الدوله شديم. در يك هواي سرد و دوست داستني به دربند رسيديم وارد كوچه شديم و گورستان رسيديم. آنچنان گورستان در خواب بود كه انگار سالهاست رهگذري از آنجا عبور نكرده بود و سنگ قبر ها از بغض غربت در حال شكستن بودند ولي هيچ چيز از صفاي آنجا نميتوانست كم كند و تاريخي كه در دل خود بزرگواراني داشت كه حتي ما از محل خفتن ابديشان بي خبر بوديم. به دنبال مزار عزيزاني چون قمرالملوك ، روح الله خالقي ، نور علي برومند و ابوالحسن صبا بودم كه ناگاه به مزار ملك اشعراي بهار رسيدم. تا به حال به آنجا نرفته بودم و از خفتن اين بزرگ در اينجا بي خبر بودم از خود برخواستم و مبهوت شدم از دوستم پرسيدم چرا نگفتي كه بهار نيز اينجا خفته است!
به او گفتم ما به دنبال خواننده تصنيف ز من نگارم به اينجا آمديم و به سرچشمه رسيديم و شاعرش را نيز در همين جا يافتيم
دوستم جواب داد چون كه صد آيد نود هم پيش ماست.
ولي من هر چه گشتم فقط صد يافتم در آنجا و اثري از نود نديدم. همه خفتگان در آنجا صد بودند شايد هم هزار.
چه هزاراني كه از بيداد زمانه بانگ بر آورده بودند هر يك به شكلي.بهار به شعر و خالقي به نوا و قمر به بانگ و آوا.
هر چه خواستم براي زادروزش بنويسم دستم نرفت اينگونه شد كه اينچنين نگاشتم.
محمد تقي بهار معروف به ملك اشعرا در 17 آذر ماه سال 1265 در مشهد ديده بر جهان هستي باز كرد. پس از مرگ پدرش ( میرزا محمدکاظم صبوري) منصب وی و لقب ملکاشعرا به دستور مظفرالدین شاه قاجار به محمدتقی هجدهساله رسید. در دوران استبداد صغیر در سال ۱۳۲۸ ه. ق.محمد تقي بهار به مشروطهطلبان خراسان پیوست و در انتشار روزنامهٔ خراسان با آنان همکاری کرد. وی شعرهایی را در این روزنامه چاپ میکرد، از جمله شعر معروف «کار ایران با خداست» :
با شه ايران سخن گفتن ز آزادي خطاست کار ايران با خداست
مذهب شاهنشه ايران ز مذهبها جداست کار ايران با خداست
شاه مست و شيخ مست و شحنه مست و مير مست مملکت رفته ز دست
هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا بپاست کار ايران با خداست
هر دم از درياي استبداد آيد بر فراز موجهاي جانگداز
زين تلاطم کشتي ملت به گرداب بلاست کار ايران با خداست
مملکت کشتي، حوادث بحر و، استبداد خس ناخدا عدل است و بس
کار پاس کشتي و کشتي نشين با ناخداست کار ايران با خداست
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه خون جمعي بي گناه
اي مسلمانان در اسلام اين ستم ها کي رواست؟ کار ايران با خداست
شاه ايران گر عدالت را نخواهد باک نيست زان که طينت پاک نيست
ديده خفاش از خورشيد در رنج و عناست کار ايران با خداست
باش تا آگه کند شه را از اين نابخردي انتقام ايزدي
انتقام ايزدي برق است و نابخرد گياست کار ايران با خداست
سنگر شه چون به دوشان تپه رفت از باغ شاه تازه تر شد داغ شاه
روزديگر سنگرش در سرحد ملک فناست کار ايران با خداست
باش تا خود سوي ري تازد ز آذربايجان حضرت ستارخان
آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشور گشاست کار ايران با خداست
باش تا بيرون ز رشت آيد سپهدار سترگ فر دادار بزرگ
آن که گيلان ز اهتمامش رشک اقليم بقاست کار ايران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پديد نام حق گردد پديد
تا ببينيم آن که سر ز احکام حق پيچد کجاست کار ايران با خداست
خاک ايران، بوم و برزن از تمدن خورد آب جز خراسان حراب
هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست کار ايران با خداست
محمد تقي بهار پس از چند سال پر هياهو در اواخر دوران قاجار و يك سري قيام هاي ناكام و جنگ جهاني اول به دوران رضا شاه ميرسد.
با ظهور رضاشاه پهلوی بعدی و وعدهٔ جمهوریاش، بهار با سردار سپه همراه شد ولی پس از مدتی «سر و کلهٔ دیکتاتوری عظیمی را از پشت پرده» دید و انتقاد از دولت رضاشاه را شروع کرد. بهار از قول رضا شاه (پس از روی گرداندن بهار از وی) مینویسد: «من ملک اشعرا را خیلی دوست داشتهام ولی خود او نخواست از من استفاده کند».
با باز شدن مجلس پنجم که بهار در آن نمایندهٔ ترشیز است، فرار احمدشاه، و فرمانروایی کامل سردار سپه بر ایران، بهار به مخالفتهای خود ادامه میدهد (و از جمله در9 آبان ۱۳۰۴ رأی مخالف میدهد). در نتیجه به مجلس مؤسسان که اکثر نمایندگان مجلس پنجم در آن عضوند دعوت نمیشود. در مجلس ششم بهار برای آخرین بار و این بار از تهران به نمایندگی انتخاب شد و با پایان این دوره از زندگی سیاسی کنارهگیری میکند.
از ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ بهار دوبار زندانی میشود و یک بار نیز به مدت یک سال به اصفهان تبعید میشود. در همین درگیریها دیوان اشعارش که در چاپخانهٔ مجلس چاپ شده بود ولی توزیع نشده بود توسط شهربانی ضبط میشود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ از ۲۸۰ صفحهٔ اولیه تنها ۱۴۰ صفحه پیدا میشود. کارهای دیگر بهار نیز، غیر از تاریخ سیستان، مجمل التواریخ، سبکشناسی، و چند کتاب درسی، در انبار وزارت فرهنگ مفقود یا «مندرس» میشود. وی درسال ۱۳۲۳ پس از کنار رفتن رضاشاه پهلوی کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی را چاپ کرد و در آن به انحلال سلسله قاجار و روی کار آمدن رضاشاه پرداخت.
پس از رضا شاه، با آغاز حکومت محمدرضا شاه پهلوی دورهای کوتاه مردم ایران زندگی سیاسی نسبتاً آزادانهای را تجربه کردند. این دوره، دوره شکل گیری و فعالیت و تحرک مجدد انجمنها و تشکلهای فرهنگی و هنری بود.
انجمن ادبی ایران مجدداً در سال ۱۳۲۰ ش. به ریاست ادیب السلطنه سمیعی و با یاری ملک الشعرای بهار و جمعی از شاعران و نویسندگان پا گرفت.عمارت فرهنگستان ایران در اختیار این جمع قرار گرفت و هر هفته در آن جلسه بر گزار میشد. در این جلسات شاعران و نویسندگان آثار خود را میخواندند و در بارهٔ آنها بحث و گفت و گو میکردند.در همین انجمن طرحهایی برای تالیف کتاب لغت نامه، داستان و سناریو تهیه شد که در حد طرح ماند.
در همین سال ملک الشعرای بهار جمعیت ایرانی هوادار صلح را بنیان نهاد، و قصیدهٔ معروف جغد جنگ را بر پیشانی این جمعیت نشاند. روزنامه مصلحت به مدیریت احمد لنکرانی نیز نشریه این جمعیت بود، جمعیتی که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آن فعال بودند.
شعر جغد جنگ :
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
كه تا ابد بریده باد نای او
زمن بریده یار آشنای من
كزو بریده باد آشنای او ا
چه باشد از بلای جنگ صعبتر
كه كس امان نیابد از بلای او
شراب او زخون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست كس
كه جان برد ز صدمت صلای او
همی دهد ندای خوف و می رسد
به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیو پای در جهان
به هر طرف كشیده تارهای او
چو خیل مور، گرد پاره شكر
فتد بجان آدمی عنای او…
در دوران محمدرضا شاه پهلوی در ۱۳۲۵ شمسی بهار مدتی وزیر فرهنگ شد.
در پايان دو تصنيف از اشعار وي براي علاقه مندان عزيز قرار داده ام:
ز من نگارم با صداي استاد محمد رضا شجريان كه قبل از او توسط قمر الملوك وزيري اجرا شده بود و تصنيف وطن من كه بي مناسبت با احوال اين روز هاي كشور عزيزمان نيست، با صداي زنده ياد ايرج بسطامي و آهنگ سازي استاد پرويز مشكاتيان كه هنوز در غم فراق آن عزيز نيز ميباشيم.
دانلود ز من نگارم
حجم : 1.09 Mb
زمن نگارم عزیزم خبر ندارد
به حال زارم عزیزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزیزم خبر ندارد
دل من از من عزیزم خبر ندارد
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
که غیر خونِ جگر ندارد
که غیر خونِ جگر ندارد
همه سیاهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزیز من ، آخ، منالُ دیگــــــر
که آه و زاری اثر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دو سر ندارد
دانلود وطن من
حجم: 1.71 Mb
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
امروز همی گویم با محنت بسیار